"چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید."
این بیت معروف رو از شاعر نو، سهراب سپهری احتمالا همه شنیدند. اما واقعا تا چه حدی به این بیت فکر کرده ایم؟
چقدر برای تغییر نگاهمون به زندگی، اطرافیان و جامعه تلاش کرده ایم؟
گاهی یه تلنگر باعث میشه آدم به خودش بیاد و فکرش رو، دیدش رو و در نهایت رفتارش رو درجهت عالی ارتقا بده. مطلب زیر از عزیزی برام ایمیل شده بود که خیلی منو به فکر انداخت. امیدوارم برای شما هم جالب باشه و باعث تفکر بشه:
دقیقا یادمه از دختری که درست توی نیمکت بغلیم مینشست و اسمش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟
گفت اول باید برنامه زمانی رو ببینه، ظاهرا برنامه دست یکی از دانشجوها به اسم فیلیپ بود.
پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟
کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه!
گفتم نمیدونم کیو میگی!
گفت همون پسر خوش تیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه!
گفتم نمیدونم منظورت کیه؟
گفت همون پسری که کیف وکفشش همیشه ست هست باهم!
بازم نفهمیدم منظورش کی بود!
اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینه...
این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر، آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگی های منفی و نقص ها چشم پوشی کنه...
چقدر خوبه مثبت دیدن...
یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟
حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه!!
وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم...
شما چی فکر میکنید؟